داستان امشب درباره یه دختریه که یه پسرو خیلی دوسش داشت اما نمیتونست بهش ابراز محبت کنه . حالا بخاطر یا شرایط روحیش بود یا بخاطر دلایل دخترونه که داشت . همیشه دنبال این بود پسره بیاد سمتش و بهش پیام بده و قربون صدقش بره و . اما نمیدوست که پسر ها هم به محبت احتیاج دارن . پسر از این موضوع کلی احساس ناراحتی میکرد که چرا دختر بهش محل نمیده . پسر یک روز از همه ی رفتار های دختر خسته میشه و میزاره میره یهو . داستان هشتم (داستان خودم)
مجموعه داستان ( داستان هفتم )
مجموعه داستان (داستان ششم )
بهش ,داستان ,محبت ,دختر ,بخاطر ,یه ,کلی احساس ,موضوع کلی ,این موضوع ,از این ,احساس ناراحتی
درباره این سایت