محل تبلیغات شما



لازم شد داستان خودمو بطور کامل در دوپارت براتون بنویسم چون در یه پارت حوصله سر بر میشن . یه پسری بعد از اولین شکست عشقی خودش که دختره جلوش وایستاد و گفت که دوست ندارم مجدد عاشق شد . عاشق یه دختر زیبا و بامزه ، دختری که از نظر اون کامل کامل بود . دختر به هر بهونه ای باهاش بحث میکرد و پسر یه بیماری خاص داشت که ناشی از استرس عصبی بود . هر وقت فشار عصبی بهش میومد یهو لمس میشد و تپش قلب میگرفت ، انگار میمرد .
داستان امشب درباره یه دختریه که یه پسرو خیلی دوسش داشت اما نمیتونست بهش ابراز محبت کنه . حالا بخاطر یا شرایط روحیش بود یا بخاطر دلایل دخترونه که داشت . همیشه دنبال این بود پسره بیاد سمتش و بهش پیام بده و قربون صدقش بره و . اما نمیدوست که پسر ها هم به محبت احتیاج دارن . پسر از این موضوع کلی احساس ناراحتی میکرد که چرا دختر بهش محل نمیده . پسر یک روز از همه ی رفتار های دختر خسته میشه و میزاره میره یهو .
امشب یه داستان خیلی خاص دارم براتون . داستان دوتا زوج عاشقی که همیشه کنار هم بودن و همه به اونها حسادت میکردن . حالا میخام براتون تعریف کنم چجوری این دوتا اینقدر عاشق شدن . قضیشون برمیگرده به اولین باری که همو دیدن . اونا باهم قرار گذاشتن که تا جدی نشدن رابطشون به هیچکس هیچی راجب این رابطه نگن . بخاطر همین موضوع اونا دور از چشم همه و اروم اروم عاشق هم شدن و یک روز پسر به دختر گفت که حالا وقتش نشده به دیگران بگیم؟ ما چند سال از رابطمون میگذره و
این داستان یه داستان کاملا متفاوت از یه زندگی متفاوته . شاید همه فکر کنن زندگی خودشون در بدترین حالته اما بدونین شماها همیشه چیزیو دارین که بخایین بهش تکیه کنین اما پسر داستان ما همونم نداره . اینکه پدر و مادر داشته باشی و یه ابجی که هیچوقت ندیدیش و توی پرورشگاه بزرگ بشی و اینکه پدرت موتاد باشه و فقط توی خوشی هاش بیاد از پرورشگاه برت داره و ببره تفریح و تنها خاطراتت ازش فقط اندازه 1 ماه باشه .
میگویند شب برای استراحت است بدون فکر و خیال اما کجای کارند که شب ها فقط برای دلتنگی های زیاد است . دلتنگی هایی از جنس عاشقی یا محبت . هر لحطه نگاهش در نظرت خواهد آمد . بغضی عمیق گلویت را می فشارد که گویی قرن هاست عاشقی . در فکرش آنقدر فرو میروی که در کوچه پس کوچه های عاشقی ات گم میشوی . در تمام دوستت دارم هایش . در تمام عاشقی هایش . در تمام محبت هایش . در آخر به این فک خواهی افتاد که او کیست ؟ فرشته ای از سرزمین نقره ای یا خدایی که در قالب
داستان های ما با پدر مادر هامون کاملا واضحه اما همیشه بدونین که شما فرزندین و اونا پدر و مادر . این داستاخن خاصی از پسریه که کل روز های زندگیشو صرف متنفر بودن از پدر مادرش کرد و همیشه فکر می کرد اونا دنبال اذیت کردن اونن و ازش متنفرن . برای همین پسر با دوستای خلافش وقت گذروند و کم کم کم بع اصطلاح خودش مرد شد و هر روز با پدر مادرش دعوا و داد و بی داد میکرد . یک روز وقتی با دوستاش شرط بسته بودن سر شکستن یک آجر با سر ، موقع زدن آجر به سرش تاندون دستش از
این داستان در مورد یه پسریه که فقط فکر و ذهنش با دخترا بوده . بطوری که با هر دختری اشنا میشد امکان نداشت بهش پیشنهاد نده . اما این پسر یه روز عاشق یه دختری شد که دختر هم تنوع طلب بود از بین پسرا و با همه ی پسرا دوست بوده . پسر اینو نمیدونست و پا پیش گذاشت و به دختر گفت عاشقشه اونم در مدت 3 ماه دوستیشون . دختر با خوشحالی قبول میکنه و این دوتا باهم عاشقانه هاشونو شرو میکنن اما پسر از وقتی عاشق شد دیگه دنبال با هیچکسی نبود و فقط دختر رو میخاست
روزی یک دختر عاشق پسری کوچکتر از خود می شود . در رابطه چند ساله شان دختر برای پسر همه کا میکند . دادن پول . بردن سفر . بسیار نشون دادن علاقه به وی . در سختی ها و مشکلات اولین نفر بود و جز محبت به وی کاری نکرد . روزی پسر با خیانت کردن به دختر اون هم با شاگرد آن دختر . بعد از فهمیدن این موضوع توسط دختر عاشق ، تمام ناراحتی اش را با گریه بروز داد اما برگشت به پسر گفت برای رسیدن به اون دختر کمکت میکنم (اما چه بود در دل دختر که عشقش با شاگردش
یک نفر روزی عاشق یه دختر شد ولی همیشه اتفاقاتی میوفتاد که دختر از نظر فیزیکی ازش دور می شد اما پسر امیدوار بود تا اینکه بر حسب روزگار و اتفاقات خوب برای خانوادش اومدن نزدیک خونه دخترک ساکن شدند . پسر نقشه کشید تا به دختر ابراز علاقه کنه اما یه مشکل بزرگ وجود داشت ( دختر 6 سال ازش کوچکتر بود و پسر فقط 17 سالش بود ) پس پسر فقط در فکرش نقشه کشید که بخاد کاری کنه . پسر نقشه هاشو کشید و با اعتماد به نفس رفت جلو و به دختر گفت دوست دارم اما.
سلام شاید برای خیلی از شماها اتفاق افتاده که بخاطر خیلی مسائل افسرده شده باشید یا حتی به فکر خودکشی یا چیزی افتاده باشید ، با خانواده و دوستانتون با پرخاشگری رفتار میکنین طوری که همه را از خود رنجانده اید و دوست ندارید اینگونه شود. من نه روانشناسم و نه علاقه ای دارم اما میخام با توجه به اتفاقات برای خودم و دیگران بهتون یاد بدم که چطوری زندگی رو شاد انتخاب کنید نه اینگه به همه بلی یا چشم بگین یا هرظور دیگران میخان رفتار کنین.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نگرش نو و علمی در رفع شبهات خلقت انسان لیلانه طلوع دوباره نصب و فروش سیستم های امنیتی هوشمند